کمیل جون متولد 1385/12/1   و کیان جون  متولد 91/2/11 کمیل جون متولد 1385/12/1 و کیان جون متولد 91/2/11 ، تا این لحظه: 12 سال و 4 روز سن داره

كميل و كيان

کیان با ظرف غذایش

چند وقتی بود پست جدید  نذاشتم کلی مهمان نداشتم پدرو مادر شوهرم با دو تا خواهراش اومده بودن خونمون حالا مهمونا رفتن و یه مقدار وقت آزاد دارم بچم چون عادت داره هر جا میره ظرف غذا رو با خودش ببره امروز با باباش رفته بود تو محوطه ظرف غذاشم که ریختخ بود با خودش برده بود بابایی هم یه عکس ناب ازش گرفته بود ببین چقدر نازه اینجا می خواستم برم پایین اما چون می ترسیدم باباجونو صدا زدم کمکم کنه قشنگه مگه نه خالم عاشق این جور عکساست مگه نه خاله جون ...
24 مرداد 1392

ی چیز متفاوت سری 2

خانومها خیلی کم توقع هستن خیلی میگی نه برو ادامه مطلب داشتن  شوهر خوب و کارمند در عین حرف زدن باخانوم سخت کارکند   داشتن یه خونه نقلی و کوچیک با حیاط کوچیک کوچیکه مگه نه خخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخ .............................................................................. داشتن وضع مالی توپ و یه چیزی مثل این واسه پشتوانه زندگی داشتن یه ماشین مخصوص خرید مثه این     وداشتن یه ماشین مخصوص مهمونی  مثل این   یه حلقه ساده و خیلی ظریف و ارزون ........................................................... یه مراسم کوچیک و کم خرج...
23 مرداد 1392

ی چیز متفاوت

سلام به همه دوستای خوبم..........   من اومدم با لینک تکونی من هرروز به همه دوستام سر میزنم کامنت میذارم ولی مثل اینکه تمایلی به دوستی ندارن واسه همین حذف کردم با یه پست جدید یه چیز متفاوت عکسای جالب و دیدنی  که مرتبط با هیچ چیز نیست  میدونم جاش اینجا نیست که بذارم چون من که خیلی خوشم اومد گفتم بد نیست واسه شماهم بذارم کلی وفت گذاشتم تا اپلود شد چون ممکنه پست طولانی بشه میذارم ادامه مطلب نظر یادتون نره بفرمایید ادامه مطلب امیدوارم خوشتون بیاد اول بذارید زیباترین دختر جهان و معرفی کنم پسر دختر نما شلوار راحتی که میگن یعنی این لپ تاپ بهم میاد نه؟؟؟؟؟؟ این نینی هه  رو نگاه...
23 مرداد 1392

همه چیز با با چاقو چنگال

یه پست گذاشته بودم چند وقت جلوتر با این موضوع اما عکس های داخل گوشی رو نتونستم انتقال بدم  این شد که یه موقعیت دیگه نصیب شد تا چند تا عکس از گل پسرم در حال خورن میوه با چاقو و چنگال بگیرم  اینجا داشتم تلاش می کردم تا میوه رو با چاقو بردارم البته مامانم خیلی سعی کرد چاقورو ازم بگیره ولی خودتون که می دونید دوره فرزند سالاریه و حکومت بچه ها مامانم کلی نگران بود ولی من چاقورو بهش ندادم خواستن توانستن است و تلاش منم نتیجه داد اینو می گن یه پشتکار خوب (مامانم می گفت من تا حالا شلیلو با چاقو برنداشته بودم ) مامانم با اینکه کلی نگران بود نتونست چاقورو ازم بگیره البته بگم میوه رو هم نخوردم فقط ...
16 مرداد 1392

در بیابان تکه نانی نعمت است

اینجا تو ماشین نشسته بودم می خواستم خیار بخورم  چنگال نداشتم با خودم یه کمی فکر کردم که چکار می شه کرد تا اینکه به این نتیجه رسیدم که از انگشت به عنوان چنگال استفاده کنم     تا مامانم بهم گفت چکار می کنی خودمو براش لوس کردم تا چیزی بهم نگه کلی مامانم ذوق کرده بود باباجونم ازم عکس می گرفت الهی قربون خندهات برم     ...
15 مرداد 1392

بازیگوشی به سبک کیان

اینجا رفته بودم زیر میز کامپیوتر فضولی   بعدش تلاش کردم  نتونستم بیام بیرون گریه شدم و خاله منو نجات داد   خاله قربون گریه هات بره بعداز کلی گریه راحت خوابیدی وقتی بیدار شدی خودتو لوس میکردی که به قول خودت  بری  ددری   خاله قربونت بره لوس من اینم مهندس کیان ...
15 مرداد 1392

خـــــــــــــــــــان کوچولو در حال خوردن بستنی

دیشب وقتی از چابهار برگشتیم کمیل با عموش رفت نیکشهر ما هم از فرصت استفاده کردیم و یه بستنی خریدیم کیان جون هم خواب بود وقتی رسیدیم خونه بیدار شد و ظرف منو برداشت واسه خودش مثل یه خان نشت و شروع کرد به خوردن بستنی جالب اینجا بود که تا پایان بستنی زستشو عوض نکرد مگی نه نگاه کن قربونش برم قاشقشم برعکسه   اینجا قاشقشو درست بداشت   اینم یه عالمه بستنی نگاش کن چقد قشنگ نگاه می کنه کلی تلاش می کرد تا بتونه بستنی برداره اینجا دیگه از بس بستنیش زیاد بود خودشم نمی خواست بخوره نوش جونت مامان جون قربون این زست شاه کوچولو برم که تغییر نمی کنه. ...
10 مرداد 1392

لوس خاله کیان جون

  بالاخره اینترنتم وصل شد.. 12روز دیگه مونده که بیایی پیشم نمیتونستم بیام سر بزنم کلی دلم واسشون تنگ شده بود زنگ میزدم با کیان حرف میزدم کلی   حرف زدم تا یه کلمه گفت   ادو ووووو اونم به صورت کشیده منظور گل پسرمون همون الو بود  کلی  ذوق کردم وخندیدم بهش گفتم قربون حرف زدنت برم که به جز اته کلمه ی دیگه ای هم یاد گرفتی بعدش خندیدی و گفتی عمه اخه فداتشم 1ماه پیشم بودی کلی باهات حرف زدم باهات تمرین کردم یه بار بهم نگفتی خاله   اونوقت یه روز عمه عاطفه پیشت بود گفتی عمه   ...
10 مرداد 1392

اولین نماز صبح کیان جون

شب بیست ویکم وقتی از مسجد برگشتیم کیان تا موقع اذان صبح بیدار بود کلی بازیگوشی کرد وقت نماز با کمال ناباوری دیدم یه مهر برادشته و شروع کرده به نماز خوندن لب و دهنشو همچی تکون می داد که فکر می کردی واقعا  داره نماز می خونه  به زبون خودش کلی نماز خوند منم که خیلی تعجب کرده بودم سریع دوربینو بداشتم البته کلی هم ذوق کردم پسرم نماز خون شده وقتی می گفتم الله اکبر دستاشو می برد کنار گوشش و می گفت  (ا  بَ بَ ) خدائیش کلی ذوق کردم وقتی دوربینو می دید نمی ذاشت عکس بگیرم مهرشو  برمی داشت و می رفت یه جای دیگه حتما می خواست ریا نشه به سختی تونستم دوتا عکس ازش بگیرم کیان در حال رکوع اینم یه عکس در حا...
9 مرداد 1392