کمیل جون متولد 1385/12/1   و کیان جون  متولد 91/2/11 کمیل جون متولد 1385/12/1 و کیان جون متولد 91/2/11 ، تا این لحظه: 11 سال و 11 ماه و 25 روز سن داره

كميل و كيان

حرف زدن کیان

سلام به همه ی دوستای خویم که تو این مدت نتونستم بهشون سر بزنم اما بازم با کامنتهای پر مهر شون مارم تنها نذاشتن و شرمنده کردن همتونو دوست دارم   حسنا خانوم عسل خاله پیشم بود تا قبل عید اما روزش رفتن که عید و پیش اون بابابزرگش باشن چند روز قبل ازعید  مهمون داشتیم وهنوزم داریم امروزم که به طور ناگهانی کیانم اومد پیشم و منم که کلی ذوق زده اما باز فردا میره کلی دلم واسش تنگ میشه اومدم بگم کلی شیرین زبون شده من که فقط چند کلمه بیشتر نشنیدم چون بیرون بود زیاد پیشم نبود الانم که عسلم خوابه  همونارو واسش مینویسم دایره لغات پسملی   . . .مامان---ماما&nbs...
1 آبان 1392

رانندگی کیان

این شاهزاده کوچولو دستاش همیشه باید تکیه داشته باشه به همین خاطر از پاهاش برای رانندگی استفاده می کنه اینم یه عکس دیگه تا متوجه می شد می خوام ازش عکس بگیرم سریع پاهاشو برمی داشت کیان دیگه قربونش برم با این شیرین کاریهاش .. ...
4 شهريور 1392

خواب متفکرانه

پسرم از بس متفکره حتی توی خوابم در حال تفکره اینم یه عکس دیگه از نمای دورتر تازه این عکسهارو خود کمیل کاراشو انجام داده هم کار کوچک کردن عکسو و هم آپلود کردنشو من فقط یه دفعه بهش گفتم بعدیشو خودش انجام داده پست قبلی رو هم کمیل انجام داده   ...
29 مرداد 1392

کمیل با کوله ای بیشتر از وزن خودش

اینجا کمیل می خواست قدرت بدنیشو به رخ عمه ش بکشه کوله پر از وسایل عمه شو برداشت و انداخت روی دوشش البته نتونست تحمل کنه فقط در حد عکس گرفتن بود ولی بازم خوب تونست بالا بکشش   ...
26 مرداد 1392

در بیابان تکه نانی نعمت است

اینجا تو ماشین نشسته بودم می خواستم خیار بخورم  چنگال نداشتم با خودم یه کمی فکر کردم که چکار می شه کرد تا اینکه به این نتیجه رسیدم که از انگشت به عنوان چنگال استفاده کنم     تا مامانم بهم گفت چکار می کنی خودمو براش لوس کردم تا چیزی بهم نگه کلی مامانم ذوق کرده بود باباجونم ازم عکس می گرفت الهی قربون خندهات برم     ...
15 مرداد 1392

خوردن میوه با چنگال

امشب افطاری دعوت بودیم با کمال ناباوری کیان می خواست الو رو با چنگال بخوره البته تلاشش نتیجه داد و تونست میوه را با چنگال برداره ولی هرچی تلاش کرد بخوره نتونست فقط تمامشو گاز زد  بعدش رفتیم مسجد برنامه بود من اسم کیانو برای قرعه کشی نوشتم و کیان خوش شانس ما هم یه هدیه گرفت .                                     مبارکت باشه عزیزم.     ...
5 مرداد 1392

عجیبه کمیل و کیان گوشت می خوان

دیشب داشتم برای سحری غذا درست می کردم هیچوقت کمیل گوشت نمی خورد و کیان هم زیاد غذا نمی خوره ولی از شروع ماه رمضان کیان خیلی خوب غذا می خوره  که خودمم تعجب کردم البته در طول روز همش به من چسبیده است فقط شبا غذا می خوره بازم خدارو شکر . ادامه ماجرا کمیل گفت غذا می خوام یه مقدار سیب زمینی سرخ شده به دوتاشون دادم اما عجیب اینجا بود که هر دو تاشون گوشت می خواستند     منم یکی یه دونه گوشت به هشون دادم که بخورن این جزء عجایب بود کمیل و گوشت عجیبه کلی خوشحال شدم اینم عکساشون ایشون آقا کیان هستن در حال خوردن گوشت اینم یه عکس دیگه اینم آقا کمیل اینم یه عکس دیگه در حال تماشای کام...
28 تير 1392

شاهکارهای پسرها در ضیافت رمضان

دیشب افطاری عمو ابراهیم و عمو محمد و خاله ی یگانه و ریحانه اومدن خونه ، مامانم که خیلی خسته شده بود منم همش به مامانم چسبیده بودم کمیل همه اسباب بازی هارو ریخته بود و بعد با رنگ انگشتی تمام دستاشو رنگی کرده بود و بچه های دیگه هم همینطور تازه کلی هم فرشو رنگی کرده بودند که مامانم خیلی ناراحت شد . ولی جالب این بود که کیان رفته بود تو قابلمه خالی برنج و با کفگیر می خواست دونه های برنجو بخوره ولی دید نمی تونه با دست شروع کرد به خوردن دونه های برنج تمام بدنشم چرب و چیلی شد . اما کمیلو هرچی گفتم اسباب بازی هاشو جمع نکرد تا اینکه می خواست بره زمین چمن منم به هش گفتم تا جمع نکنی اجازه نمی دم بری . کمیل هم سریع جمع کرد البته یه مقدار ...
24 تير 1392