عاقبت هنرهای پدر مهربان
انگارهنرنمایی این پدر تمامی ندارد دیروز رفته بودم توی اتاق دیدم کیان با آرامش تمام رفته سراغ باباش که موهاشو کوتاه کنه برای خودم هم جالب بود سرشو می برد کنار ماشین برقی و می گفت ای ای ای یعنی موهای منم کوتاه کن روز قبل اصلا نمی ذاشت کلی گریه کرد این دفعه من باید گریه می کردم اخه خیلی زشت شده بود کلی حرص خوردم و اینم عاقبت این هنرنمایی ببین به چه روزی در اومده اخه من نمی دونم این موها چه ضرری به باباها می رسونن که همش به فکر کوتاه کردن که چه عرض کنم خرابکارین از بس حرص خوردم نخواستم اون موقع ازش عکس بگیرم اما بعدش گرفتم اینم عکساش البته اینجا من نشته بودم که با کمال قلدری و جیغ...