کمیل جون متولد 1385/12/1   و کیان جون  متولد 91/2/11 کمیل جون متولد 1385/12/1 و کیان جون متولد 91/2/11 ، تا این لحظه: 11 سال و 11 ماه و 27 روز سن داره

كميل و كيان

غیبت

سلام به همه دوستای خوبم که شرمنده ی همشون هستم اومدم بگم دوباره نیستم تا کسی نگرانمون نشه تا یکی دوساعت دیگه کیان و کمیل میان پیشم و دارم لحظه شماری میکنم و بعدش میرم یه سفر 2روزه اخه عروسی عمو حسن کمیل هست میریم و بر میگردم و بعد میرم چابهار باهاشون خونه کیانشون و خونه ابجی دیگم مامان حسنا گلی نت دارن ولی خب سرعتش درحد حلزونه اگه وقت شد میام و بهتون سر میزنم اگه هم نشد بعد که برگردم از خجالت همتون در میام همه تونو دوست دارم حالا یه پست گفتم بذارم از عکسای کوچیکی کمیل این عکسو خاله محدثه مامان حسنا گلی ازت گرفته عاشق این عکستم اما نمیدونم کجا گرفتی   الهی قربونت برم که برف بودی ...
2 بهمن 1392

بدون عنوان

سلام به همگی من بعد از یه مدت طولانی حدودا 40روز اومدم دلم تنگ شده بود و اما اینترنت مون تو مدت قطع بود و تازه الان وصل شد اتفاقاتی زیادی افتاد فردا توی یه پست براتون میذارم شرمنده ی همتون هستم  ببخشید که نگرانتون کردم
29 دی 1392

بدون عنوان

سلام به همه شرمنده یه چند روز نت قطع بود و نشد بیام و منم از فرصت استفاده کردم طرلحی میکردم ایشالله عکسشو بعد میذارم تا کامل شه لابه لای عکسای کمیل چندتا عکس پیدا کردم گفتم بذارم واسش اقا کمیل دیگه سرش خیلی شلوغه قبلا همش بهم زنگ میزد و حالا نه تا ساعت 11مدرس و ساعت3تا5 میره زمین چمن واسه فوتبال و 6تا7هم میره کلاس زبان تا میاد خونه میخوابه دیگه دلم یه ذره شده ایشالله ماه بعد میاد پیشم کیان کوچولوی من قربونت بره خاله اینم کمیل و صبا (دختر دایی) تو پست بعد هم طراحیم و با عکسای کوچیکی تو میذارم فعلا تا پست بعد ...
29 آذر 1392

ماجرای از شیر گرفتن کیان

شب اول راحت خوابید تا بهش می گفتم هاپوی بد برو پسرم می خواد بخوابه بدون هیچ نق زدنی می خوابید موقع نماز کلی جیغ زد منم دلم سوخت بهش شیر دادم بعد از اومدن مهد دوباره شروع کرد به جیغ زدن و دوباره بهش شیر دادم ولی بعد از اون دیگه بهش ندادم موقع خواب اونقدر گریه کرد که داشت تحملم تمام میشد ولی گرفتمش تو بغلم باهاش راه رفتم صبر کردم تا خوابید روزشم زیاد اذیتم نکرد شب  سوم یه کم اذیت کرد ولی خوابید یکی دوبار هم بیدار شد ولی بعدش خوابیددیشب دیگه اصلا بیدار نشد و راحت تا صبح خوابید حالا دیگه راحت می خوابه و اذیت نمی کنه این یه عکس وقتی یه سالش بود ایشالله زود زود بزرگ شه موفق و موید باشی عزیزم &...
21 آذر 1392

کمیل کوچولو

الن داشتم لپ تاپ دایی عکسا رو نگاه میکردم چشمم به این چنتا عکس از کمیل افتاد روزی که رفتی عکس بگیرن ازت فک کنم 15تا گرفت تا 2تاش خوب در بیاد فلش دوربین میخورد تو چشمت بدت میامد خیلی شیرین و دوست داشتنی بودی منو خاله محدثه سر بغل کردنت دعوا داشتیم این عکسم واسه تولد 3سالگیت که تزیین خونه کار مامانی و خاله مطهرس اینم سقفش خیلی ناز شده بود این عکستم خیلی دوست دارم  قدت خیلی کوچولوی الانتو میبینم با این عکس مقایسه میکنم کلی میخندم کنار ماشین بابا اما نمیدونم کجاس حالام خواب راحت مژه هاتو خیِِِِِِِِِِِِِِِِِِِِِِِِِِیییــــــــــــــــــــــــــــــــــــــلی دوست دارم خیلی پره و مشکی و بلند ...
17 آذر 1392

کلمات جدید کیان

تشم : چشم آیه یا آله  : اره تب تاب : تب لت تیشی : گوشیو شیر بَ یه : بله آقـــــــا : آقا دادا : داداش تو : توپ بوشی : ماشین جی جاب :جوراب بِشی :بشین   ...
14 آذر 1392

کیا وقتی شش ماهه بود

دیروز لباسهای گرم کیانو برداشتم مه تازه اندازش شده بود یاد سال قبل افتادم که لباسش براش بزرگ بود براهمین خواستم چند تا عکس از شش ماهگیش بزارم برای یادآوری گذشته ...
8 آذر 1392

خاله ی تنبل

سلام به همه ی دوستی خوبم اول از همه بگم من شرمنده ی همتون هستم با اینکه نمیتونستم برم پیششون بازم پیشمون میامدن و جویای حالمون بودن و مارو تنها نذاشتن خیلی ها نگرانمون بودن کامنت گذاشتن منم با بی حوصلگی اومد آپ کنم تا هم نگرانیشون برطرف بشه هم دلتنگی خودم ... راستش اینه که بی حوصلگیم و حال گرفتم مانع اومدن من به نت میشه   نمیشه مثل قبل بیام پیشتون ایشالله میام با یه روحیه ی شاد و سرحال میشم همون خاله ی خندون از همه مهتر میشم جز اولیها تو هر وب میام و از خجالت همتون در میام فقط شما به بزرگی خودتون عذر من و بپذیرین اولی نیستم خوب نیستم ولی خوشحالم اولینها و بهترینها ما رو...
7 آذر 1392