کمیل جون متولد 1385/12/1   و کیان جون  متولد 91/2/11 کمیل جون متولد 1385/12/1 و کیان جون متولد 91/2/11 ، تا این لحظه: 12 سال و 16 روز سن داره

كميل و كيان

شاهکارهای پسرها در ضیافت رمضان

دیشب افطاری عمو ابراهیم و عمو محمد و خاله ی یگانه و ریحانه اومدن خونه ، مامانم که خیلی خسته شده بود منم همش به مامانم چسبیده بودم کمیل همه اسباب بازی هارو ریخته بود و بعد با رنگ انگشتی تمام دستاشو رنگی کرده بود و بچه های دیگه هم همینطور تازه کلی هم فرشو رنگی کرده بودند که مامانم خیلی ناراحت شد . ولی جالب این بود که کیان رفته بود تو قابلمه خالی برنج و با کفگیر می خواست دونه های برنجو بخوره ولی دید نمی تونه با دست شروع کرد به خوردن دونه های برنج تمام بدنشم چرب و چیلی شد . اما کمیلو هرچی گفتم اسباب بازی هاشو جمع نکرد تا اینکه می خواست بره زمین چمن منم به هش گفتم تا جمع نکنی اجازه نمی دم بری . کمیل هم سریع جمع کرد البته یه مقدار ...
24 تير 1392

مراسم میثاق با شهدا

عید امسال با مامان و بابا رفتیم مزار شهدا چون تو شهر ما شهای گمنام غریبند من که تازه ده ماهه بودم کلی شیطونی کردم کیک و خرد کردم و اب میوه رو ریختم بعد رفتم سر سفره هفت سین کلی خرابکار کردم مامان چند تا عکس ازم گرفت     این یه عکس دیگه از من و داداش   مامانم به سختی تونست این عکسارو ازم بگیره       ...
23 تير 1392

واسه اقا کمیل

  سلام اقا کمیل واسه داداش کیان نوشته بودم حالا اومدم واسه تو بنویسم کوچولو بودی خیلی خیلی شیرین بودی الانم هستی ولی نه مثل قبلا کوچولو بودی دایره لغتت این بود یخچال فریزر:چچال فریزر پیچ گوشتی:جی جوشتی عزیزجون:عجون خاله مطهره"اطره خانوم کامپیوتر:کاتوپیتر بابابزرگ:بازرگ روشن:اوشن دیگه یادم نیست الان داشتم مطالب خاله محدثه رو میخوندم یادم اومد که منم عاشق اینم که فقط رو مخت راه برم خیلی حال میده انقد میخندم وقتی حرصت درمیاد و عصبانی میشی نمیتونی کاری بکنی فقط حرصت که درمیاد میگی وروجک و کاری دیگه نمی تونی بکنی میگی مامانی دعواش کن مطهره رو انقد راحتی که خاله به زبونت نمیاد فقط میگی مطهره وقتی...
22 تير 1392

تفریح دریایی

رفته بودیم دریای عمان یه جای خوب برای آب بازی پیدا کردم ویه کم فکر کردم برم تو آب یا نه چون دم غروب بود و هوا کمی سرد بالاخره تصمیم خودمو گرفتم  با شادی رفتم سمت آب گفتم برم بهتره هرچی فکر کردم که نرم دیدم نمی شه با حسرت بچه های دیگه را نگاه می کردم بالاخره دلو زدم به دریا و رفتم توی آب اولش دیدم آب سرده یه کم ترسیدم ولی تسلیم نشدم توی آب نشستم حالا دیگه بچه های دیگه هم اومدن اولش دلم نمی خواست تو قلمروی من کسی بیاد ولی بعد راضی شدم بعد با داداشم کلی ماسه بازی کردیم   دیگه حوصلم داشت سر می رفت اینچجا داشتم دوستمو اته می کردم بابا اومد سراغم که...
21 تير 1392

مبل های کیان

اینجا نشسته بودم رو بالش که مامانم ازم عکس گرفت اخه من هیچ وقت رو زمین نمی شینم همیشه یا روی صندلی یا رو پا با رو وسایل خونه می شینم تازه می خواستم به مامانم کمک کنم و گوشیشو بزم به شارژ دیدم نمیشه بی خیال شدم ...
21 تير 1392

واسه عسلم کیان

سلـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــام خوشگل خاله افا کیان این و واست مینویسم بزرگ شدی بخونی وقتی پیشم بودی انفد باهات بازی میکردم فقط لبخند میزدی ولی وقتی راه میرفتی میگفتم کیان اووووووووووووووووووووووووومدم کلی ذوق میکردی و از ته دل میخندیدیدی که من عاااااااااااااااااااااااااااااشق اون  خنده هاتم اون موقعس که میخوام قورتت بدم خودتو اینجوری شیرین میکنی فداتشم .وقتی بلند صدا میزنم کــــــــــــــــــــــــــــــــــــیان رو دو تا پات میشینی و سرتو پایین میکنی و دستت و رو صورتت میگیری فک میکنی دعوات میکنم ب حساب خودت مثلا ناراحت میشی و قهر میکنی اگه بغلت کنم سریع سرتو میزاری رو شونم دستت و   میند...
20 تير 1392