شاهکارهای پسرها در ضیافت رمضان
دیشب افطاری عمو ابراهیم و عمو محمد و خاله ی یگانه و ریحانه اومدن خونه ، مامانم که خیلی خسته شده بود منم همش به مامانم چسبیده بودم کمیل همه اسباب بازی هارو ریخته بود
و بعد با رنگ انگشتی تمام دستاشو رنگی کرده بود و بچه های دیگه هم همینطور تازه کلی هم فرشو رنگی کرده بودند که مامانم خیلی ناراحت شد .
ولی جالب این بود که کیان رفته بود تو قابلمه خالی برنج و با کفگیر می خواست دونه های برنجو بخوره
ولی دید نمی تونه با دست شروع کرد به خوردن دونه های برنج تمام بدنشم چرب و چیلی شد .
اما کمیلو هرچی گفتم اسباب بازی هاشو جمع نکرد تا اینکه می خواست بره زمین چمن منم به هش گفتم تا جمع نکنی اجازه نمی دم بری . کمیل هم سریع جمع کرد البته یه مقدار موند که خودم گفتم نمی خواد جمع کنه خودم جمع می کنم بعدشم کلی برای لباس ورزشیش گریه کرد و
وبا یه لباس دیگه رفت جالب اینجا بود که سریع هم برگشت چون نوبت شون نبود من کلی خندیدم