عسلک کیان
کیان گلم یه چند وقتی میشه باهات حرف نزدم اخه شب ها ساعت 9میخوابی هم شما هم داداش کمیل که صبح میره مدرسه هم مامانی و هم اقاجون که باید برن سر کار دیروز خیلی دلم واست تنگ شده میخواستم زنگ بزنم تا گوشی و برداشتم خود مامانی زنگ زد تا گفتم سلام عشقم خندیدی و گفتی ایو {الو}بعد هرچی شدات زدم چیزی نگفتی فقط گفتی عزیز کجای و گفتی یک دو سه بعدم رفتی فقط اینو بدون خاله تو یکی رو خیلی خیلی دوست داره بیشتر از همه حالا دوتا عکساتو میذارم
کیان ماستی قربون این ماست خوردنت برم من که تا گفتم کیان خاله رو نگاه واسم خندیدی
عاشق این عکست فدای این لوس کردنت برم من
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی